جدول جو
جدول جو

معنی رنده کردن - جستجوی لغت در جدول جو

رنده کردن(تَ دَ)
رندیدن. تراشیدن. تراشیدن و رنده زدن چوب و فلزات را برای صاف و هموار کردن آنها. رنده کاری کردن. رجوع به رنده و رندیدن و رنده زدن و رنده کاری شود
لغت نامه دهخدا
رنده کردن
لصر
تصویری از رنده کردن
تصویر رنده کردن
دیکشنری فارسی به عربی
رنده کردن
Grate
تصویری از رنده کردن
تصویر رنده کردن
دیکشنری فارسی به انگلیسی
رنده کردن
râper
تصویری از رنده کردن
تصویر رنده کردن
دیکشنری فارسی به فرانسوی
رنده کردن
খোসা ছাড়ানো
تصویری از رنده کردن
تصویر رنده کردن
دیکشنری فارسی به بنگالی
رنده کردن
رندنا
تصویری از رنده کردن
تصویر رنده کردن
دیکشنری فارسی به اردو
رنده کردن
kusaga
تصویری از رنده کردن
تصویر رنده کردن
دیکشنری فارسی به سواحیلی
رنده کردن
ขูด
تصویری از رنده کردن
تصویر رنده کردن
دیکشنری فارسی به تایلندی
رنده کردن
rallar
تصویری از رنده کردن
تصویر رنده کردن
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
رنده کردن
reiben
تصویری از رنده کردن
تصویر رنده کردن
دیکشنری فارسی به آلمانی
رنده کردن
терти
تصویری از رنده کردن
تصویر رنده کردن
دیکشنری فارسی به اوکراینی
رنده کردن
trzeć
تصویری از رنده کردن
تصویر رنده کردن
دیکشنری فارسی به لهستانی
رنده کردن
切碎
تصویری از رنده کردن
تصویر رنده کردن
دیکشنری فارسی به چینی
رنده کردن
ralar
تصویری از رنده کردن
تصویر رنده کردن
دیکشنری فارسی به پرتغالی
رنده کردن
grattugiare
تصویری از رنده کردن
تصویر رنده کردن
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
رنده کردن
raspen
تصویری از رنده کردن
تصویر رنده کردن
دیکشنری فارسی به هلندی
رنده کردن
тереть
تصویری از رنده کردن
تصویر رنده کردن
دیکشنری فارسی به روسی
رنده کردن
कद्दूकस करना
تصویری از رنده کردن
تصویر رنده کردن
دیکشنری فارسی به هندی
رنده کردن
memarut
تصویری از رنده کردن
تصویر رنده کردن
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
رنده کردن
לגרר
تصویری از رنده کردن
تصویر رنده کردن
دیکشنری فارسی به عبری
رنده کردن
すりおろす
تصویری از رنده کردن
تصویر رنده کردن
دیکشنری فارسی به ژاپنی
رنده کردن
갈다
تصویری از رنده کردن
تصویر رنده کردن
دیکشنری فارسی به کره ای
رنده کردن
rendelenmek
تصویری از رنده کردن
تصویر رنده کردن
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از رنجه کردن
تصویر رنجه کردن
رنجاندن، آزرده ساختن، رنج دادن، برای مثال هر که با پولادبازو پنجه کرد / ساعد مسکین خود را رنجه کرد (سعدی - ۷۵)
فرهنگ فارسی عمید
(کشتی) داوی است از کشتی و آن پای خود را در پای حریف بند کرده زور بر سینه حریف آوردن است: خصم را کنده چو کردی زغمش فارغ ساز، دست را بر شکمش بند و بدورش انداز، (گل کشتی)، کنده بر پای مجرم و متهم و غیره نهادن: مشارالیه بمیانه گرایلی رفته: علی خان را کنده و دو شاخه کرده
فرهنگ لغت هوشیار
جان بخشیده به زندگی بازگرداندن حیات بخشیدن احیاء، از تنگدستی و فقر بیرون آمدن سامان دادن به کار کسی. زنده کننده احیا کننده محیی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خنده کردن
تصویر خنده کردن
خندیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زنده کردن
تصویر زنده کردن
Animate, Enliven, Resurrect, Revive
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از زنده کردن
تصویر زنده کردن
оживлять , оживить , воскрешать , возрождать
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از زنده کردن
تصویر زنده کردن
beleben, auferstehen, wiederbeleben
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از زنده کردن
تصویر زنده کردن
оживляти , оживляти , воскресити , відроджувати
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از زنده کردن
تصویر زنده کردن
ożywiać, ożywić, wskrzeszać
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از زنده کردن
تصویر زنده کردن
使有生气 , 使生动 , 复活 , 复兴
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از زنده کردن
تصویر زنده کردن
animar, ressuscitar, reviver
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از زنده کردن
تصویر زنده کردن
animare, ravvivare, risuscitare, rivivere
دیکشنری فارسی به ایتالیایی